کاش میدیدم چیست
آنچه از چشم تو
تا عمق وجودم جاری است
آه وقتی که تو
لبخند نگاهت را
میتابانی
کاش میدیدم چیست
آنچه از چشم تو
تا عمق وجودم جاری است
آه وقتی که تو
لبخند نگاهت را
میتابانی
هوا سرد است
من از عشق لبریزم
چنان گرمم
چنان با یاد تو
در خویش سرگرمم
که رفت روزها و
لحظهها از خاطرم رفته است
برای دوست
داشتنت
محتاج دیدنت نیستم...
اگر چه نگاهت آرامم می کند
محتاج سخن گفتن با تو نیستم...
اگر چه صدایت دلم را می لرزاند
محتاج شانه به شانه ات بودن
نیستم...
کسی ما را نمی پرسد کسی ما را نمی جوید
کسی تنهایی مارا نمی گرید
دلم در حسرت یک دست
دلم در حسرت یک دوست
قسمت این بود که من با تو معاصر باشم
تا در این قصــــه پر حادثــه حاضــــر باشم
حکم پیشانی ام این بود که تو گم شوی و
من بــه دنبال تو یک عمر مسافــــر باشـــم
تو پری باشـــی و تا آن سوی دریا بروی
ز دستم بر نمیخیزد که یک دم بی تو بنشینم
بجز رویت نمیخواهم که روی هیچ کس بینم
من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم
که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم
تو را من دوست میدارم خلاف هر که در عالم
هر شب به ذهن خسته من میکنی خطور
بانـــــــــــــو، شبیه خودت؛ ساده -
پر غرور
من خواب دیده ام که شبی با ستاره ها
از کوچـــــــه های شهر دلم میکنی
عبور
یا خواب من مثال معجزه تعبیر میشود
رو به تو سجده می کنم دری به کعبه باز
نیست
بس که طواف کردمت مرا به حج نیاز نیست
به هر طرف نظر
کنم نماز من نماز نیست
مرا به بند می کشی از این رهاترم کنی